قصه ای از احزاب
می وزد باد و. ابر و باران است، یکسره خانه ابر میگیرد .
بی تو مردی کنار این پاییز، توی زردی برگ می میرد
می وزد باد و تو همین جایی بین عطر کنار این گلدان
حال ابری سیاه را دارم، نفسم! می رسی تو با باران؟
نفسم بند می آید از اینجا، نفسم باز گردانده ای من را؟
بی هوایم که بی هوا بروی، باز بر گل نشانده ای من را؟
بادبانم هوا نمی خواهد؟ باد و ابر و خدا نمی خواهد؟
عرشه ام را به بادها بدهم؟ کشتی ام ناخدا نمی خواهد؟
باز سرما و باد می گیرد، آسمان هست و چشم های تو و
همه جا یک صدای پنهانی است:"بازگرد و به سمت خانه نرو!"
باز میکنم جلد قرآن را می تپد نور از دل "احزاب"
عده ای بازگشته اند از نور، عده ای پای بسته در اسباب
عده ای توی باد با سرما دلشان قرص وعده ی حق
می وزد توی باد آیاتی: قل اعوذ برب. برب فلق
یک طرف باد سوز و سرما بود یک طرف آیه های بارانی
می دوم باز سمت سوسوی نور، آخر راه را که میدانی.
عده ای پای عهد ها ماندند، عده ای عهد را وفا کردند
"و من الرجال" منتظران، گریه در جیب، در خفا کردند
می دود قطره روی برگه ی شعر، جوهر قرمز حسینم باز.
همه ی برگه عرباً عربا شد، نم نم گریه می شود آغاز
می دود قطره روی برگه ی شعر، سیل اشکی گرفته قالب شب
هم صدا میشود لب پاییز، ،می زند باد نعره از سر تب
سوز و سرما کنار هم هستند لشکری ده هزار اسلحه را
روی یک تن نشانه می گیرند، رنگ خونی گرفته علقمه را
می دود قطره روی برگه ی شعر، ملات بطنهم و مال حرام
شیر خورده زمین ز مادر ابر، ناخلف بود این نمک به حرام
کودکی دست های مردی را، برده در قلب آب فرات
چشم های رقیه یادش هست، تاکه خیمه دوباره رنگ حیات.
می دود قطره روی برگه ی شعر، می دود مرد ساقی بی دست
مشکی از آب بر دهان دارد، تیری از دور در نگاهش هست
قطره هایی ز روی برگه شعر، هی سرازیر می شوند از نو
مثل مشکی که شرحه شرحه شده، بین هر تیر از کمان عدو
رود چرخید و دور تر می رفت، از سر انگشت های تشنگی اش
شرم می ریزد از نگاه زمین، که نرفته تمام زندگی اش
باد می آید از کرانه ی برف، انتخاب تگرگ با من بود
نور می بارد از تن باران، حس باران و برگ با من بود
در هوای تب زمستانی، می وزد باد سرد در کابوس
بادبان را گرفته در خود باد، کشتی ام را شکسته اختاپوس
توی دریای موج آبستن ، کشتی ات را نجات می خواهم
تا که مصباح راه من باشی جرعه ای از فرات می خواهم.
بوی باران چشم های تو را با خودم میبرم همیشه در خاکی
که میان نماز می برده است سر من را به دامن پاکی
گفته اند باز گردم از تو و من بی خودم مانده ام ولی با تو
قول میدهم که برگردم می روم خانه ام ولی با تو
بی تو مردی کنار این پاییز، توی زردی برگ می میرد
رفت سرما با نگاه تو که یکسره خانه ابر میگیرد
هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها.
الف مثل حسین .
با تو آغاز میشود این شعر
آخرش هم به یاد و خاطر توست
من برای تو شعر میگویم
چشم هایم دوباره زائر توست
پشت دیوار های جهان
خانه ای هست از گل و خشت
خانه ای با دو کودک و مادر
خانه ای پشت باغ های بهشت
مادری که به ماه می ماند
وقت تسبیح گفتنی آرام
یک ستاره از آسمان که گذشت
کفتری پر زد است از سر بام
وقت رفتن رسید، مادر و اشک
خانه را باز گرد گیری کرد
در تنور صبور نان میپخت
فضه را باز دست گیری کرد
با تنی زخمی از در و کوچه
لب به غم های مرتضی میدوخت
مثل شمعی که شعله ور مانده
شاید آرام و بی صدا میسوخت
دم آخر رسید، مادرمان
وصیت کرد با ادای دو دیِن
اشک هایی که قبل خوابیدن
ببریم پیش بارگاه حسین (ع)1
و حسن (ع) را چگونه باید گفت
دیگر از کوچه ها گذر نکند
باید این جمله را . نمی شد گفت
کاش امشب فقط سفر نکند.
چشم کودک به خواب می رفت از
گریه هایی که بند نمی آمد
بی صدا هق هق حسین آمد
که دگر ماه ما نمی تابد
***
راویان گفته اند روز دهم
یک نفر توی زخم های خودش
گونه اش را به خاک می برد و
با دلی که خون کرده پرش
راضی از دست های گرم تو بود
سجده میکرد راضیا برضاک
واژه ی عشق در تحیر بود
که کسی توی خون، سجده به خاک؟
تشنه لب بود و تشنه لب خوابید
تشنگی ها راه و رسمش بود
با لبی خشک سالیان دراز
کاسه ای آب توی دستش بود
بی خیال خودش مرا می دید
با همین زخم های کوچک من
وقت افطار آب نوشیده است
مادرست او به فکر کودک من2
دست ما را بگیر مادر جان
در سیاهی شب کجا برویم
راهی از کوره راه ما برسان
شاید امشب تا خدا برویم
با تو آغاز میشود این شعر
آخرش هم فقط خاطر توست
بسته ام چشم های خیسم را
اشک هایم دوباره زائر توست
1-نوحو علی الحسین
2-کلهم نور واحده
درباره این سایت